شبی دیگر است و بازخوانی دیگر از پرده ای به نام عاشورا.
شب زدگان ِ مرعوب از تاریکی ، به دنبال خامه ی مرسِّم می گردند.
براستی این پرده به کدامین قلم نگاشته شده ؟
عقل یا عشق؟ خِرَد یا احساس؟ بینش یا عواطف؟ شعور یا شعار؟
بال پروانه ای درکنار شمع پاسخشان می دهد که ترسیمِ این اثر جز به قلم عشق ناممکن است ، عاشورا تجسم یک دنیا احساس است و این جز با قلم عشق نانوشتنی است.
خرد گویان ِ وحشت زده از سوختن بال پروانه ندا می دهند: آن روز که خرد را به نقاشی فرا خوانند تابلوهایی جز به رنگ سفید وسبز نخواهد نگاشت. سفیدی تنها پاسخ سیاهی است، و سرخی این تابلو نشان ، از بسته بودن دستان خرد در هنگام ترسیم آن است.
خردمدارن نابخرد که نمایندگی عقل را به ناحق ستانده اند نعره می کشند : این تابلو آویختنی در هر زمانه نیست ، چراکه مملکت وجود آدمی را سلطان ، عقل است وعقل تابلویی به رنگ خون را برنمی تابد.
عاشق ِسوخته بال ، خسته از تفسیرعشق وعقل برای چندمین بار ، یافته های خود را مرور می کند:
حقیقت عشق فراتر از عشق پروانه است ، عشق ِپروانه فقط تمثل عشق آدمی است. فطرت الهی انسان به کمال عشق می ورزد و کمال پیام عقل است. عقل رهنمون به ماندنیهاست وماندنیها دوست داشتنی وعشق ورزیدنی.
هرجای پای عقل است لبخند عشق درکنار آن. پس این دوگانگی میان عشق وعقل ازکجاست!؟
آتشی ازاین همه جفا به عقل وعشق او را فرامی گیرد وفریاد می زند:
ای شمایان که جز ازخِرَد مغمور به غبار طبیعت ، تصویری ندارید، نقابِ طبیعت از چِهرِ خِرَد خویش بیاندازید، احساسات خویش را از خامی فرا برید ، عواطف متعالی در پرتوی عقل را باور کنید تا لبخندِ زیبای عقل را در نقاشی ِقلم سرخ ِ احساس نطاره گر باشید.
تا«عین» عقل را در تابلوی عاشورا قربانی ِ«عین» عشق نکنید.
تا این نماد عقلانیت و تبلورعشق را تابلوی همیشه ی زنگی کنید.
تا تجهیزِ شعور را به چماقِ شعار در روی این پرده ببیند.و در آخر، خرد را ببینید که فریاد زنان می گوید : من جوهرِ قلمِ عشقم در خلق این اثر.